شماره ٦٣: گاه در پاى خم و گه بر سر سجاده باش

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
گاه در پاى خم و گه بر سر سجاده باش
باسفال و جام زريکرنگ همچون باده باش
کوته است از صفحه ننوشته دست اعتراض
از قبول نقش، اگر دارى بصيرت، ساده باش
طوطى از هموارى آيينه مى آيد به حرف
پيش ارباب سخن زنهار لوح ساده باش
خون رحمت رانگاه عجز مى آرد به خوش
پيش ابر نوبهاران چون زمين افتاده باش
سرمپيچ از راستى هرچند اهل غفلتى
مى کنى چون خواب، بارى درميان جاده باش
اى که دارى دست کوتاه از گشاد کار خلق
برگريز ناخن تدبير راآماده باش
گرندارى ازگرانى پاى رفتن چون دليل
رهنماى خلق با افتادگى چون جاده باش
صفحه آيينه لغزشگاه پاى خامه است
زير شمشير حوادث جبهه بگشاده باش
گر دل روشن طمع دارى درين ظلمت سرا
برسر يک پاتمام شب چو شمع استاده باش
خنده رسوا مى نمايد پسته بى مغز را
چون ندارى مايه، ازلاف سخن آزاده باش
اى که دارى چون هدف ذوق لباس سرخ وزود
تير باران نگاه خلق را آماده باش
قسمت غواص، گوهر گشت صائب از صدف
زينهار از خاکروبان در نگشاده باش
(مى خورد آهن ز روى سخن صائب زخم سنگ
سخت رويي، سيلى ايام راآماده باش )



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید