در مدح صدراعظم زين الدين عبد الله و شکر صحت يافتن او از بيمارى

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
از محاق قضا برون شد ماه
وز عراى خطر برون شد شاه
باز فراش عافيت طى کرد
بسترى غم فزاى و شادى کاه
باز برداشت وهن ملت و ملک
باز بفزود قدر مسند و گاه
زينت ملک پادشاه جهان
زين دين خداى عبدالله
آنکه از دامن جلالت اوست
دست تاثير آسمان کوتاه
وانکه در طول و عرض همت اوست
راى سلطان اختران گمراه
پيش پاسش قضا گشاده کمر
پيش قدرش قدر نهاده کلاه
باز بى حرز دولتش تيهو
شير بى طوق طاعتش روباه
وانکه از چتر دولتش آموخت
عکس مهتاب شکل خرمن ماه
عزمش از سر اختران منهى
حزمش از راز روزگار آگاه
آنکه از راى روشنش بگزارد
نور خورشيد وام سايه چاه
عرصه همتش چو گنبد چرخ
يک جهان خيمه دارد و خرگاه
اى ز رسم تو پر سمر اقوال
وى ز شکر تو پر شکر افواه
آسمانت زمين طارم قدر
وافتابت نگين خاتم جاه
زين سپس در حمايت جاهت
طاعت کهربا ندارد کاه
حرمى شد حمايت تو چنانک
باشد از آفتاب و سايه پناه
ملک را ز آفتاب راى تو هست
ابدالدهر بامداد پگاه
جز به درگاه عالى تو فلک
ننبشته است عبده و فداه
جز به عين رضا نخواهد کرد
ديده روزگار در تو نگاه
شد مطيع ترا زمانه مطيع
شد سپاه ترا ستاره سپاه
هست بر وقف نامه شرفت
نه سپهر و چهار طبع گواه
خشم و خصم تو آتشست و حشيش
مهر و کين تو طاعتست و گناه
بر دماند ز شعله آتش
فتح باب کف تو مهر گياه
کرده اى از دراز دستى جود
از جهان دست خواستن کوتاه
در هنر خود چنين تواند بود
بشرى لا اله الا الله
اى به تو زنده سنت پاداش
وى ز تو تازه رسم باد افراه
بنده زين سقطه چو آتش تيز
بر سر آتش است بى گه و گاه
حاش لله چو روز سقطه تو
شب گيتى نزاد روز سياه
شکر ايزد که باز روشن شد
به تو صدر وزير و حضرت شاه
نشد از سقطه قربتت ساقط
بلکه بفزود بر يکى پنجاه
تا کند اختلاف جنبش چرخ
نقش بى رنگ روزگار تباه
هرکه نبود به روزگار تو شاد
روزگارش مباد نيکى خواه
امر و نهيت روان چو حکم قضا
بر نشابور و مرو و بلخ و هراه



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید