در صفت افلاک و بروج و مدح ناصرالدين طاهربن المظفر

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
جرم خورشيد دوش چون گه شام
سر به مغرب فرو کشيد تمام
از بر خيمه سپهر بتافت
ماه رزين او چو ماه خيام
چون طناب شفق ز هم بگسست
شب فرو هشت پرده هاى ظلام
گفتيى چرخ پرده کحليست
از پسش لعبتان سيم اندام
به تعجب همى نظر کرديم
من و معشوق من ز گوشه بام
گاه در دور و جنبش افلاک
گاه در سير و تابش اجرام
گفتيى مهرهاى سيمابيست
بر سر حقه هاى مينافام
اين ز تاثير آن نموده اثر
وان به تدبير اين سپرده زمام
محدث صد هزار آرامش
ليکن اندر نهاده بى آرام
نه يکى را بدايت و آغاز
نه يکى را نهايت و انجام
تير در پيش چهره زهره
از خجالت همى شکست اقلام
زهره در بزم خسرو از پى لهو
به کفى بربط و به ديگر جام
تيغ مريخ در دم عقرب
تخت خورشيد بر سر ضرغام
دلو کيوان در اوفتاده به چاه
ماهى مشترى رميده ز دام
توامان گشته در برابر قوس
سپر يکدگر به دفع خصام
جدى مفتون خوشه گندم
بره مذبوح خنجر بهرام
اسد اندر تحير از پى ثور
کام بگشاده تا بيابد کام
مايل يکدگر ز نيک و ز بد
کفه هاى ترازوى اقسام
گه به جوى مجره در سرطان
خارج از استوا همى زد گام
گه به کلک شهاب دست اثير
به فلک بر همى کشيد ارقام
گفتيى کلک خواجه در ديوان
ملک را مى دهد قرار و نظام
خواجه خواجگان هفت اقليم
ناصر دين حق رضى انام
بوالمظفر که رايت ظفرش
آيتى شد به نصرت اسلام
آنکه با حکم او قضا و قدر
خط باطل کشيده بر احکام
وانکه از بهر او شهور و سنين
داغ طاعت نهند بر ايام
خواهد از راى روشنش هر روز
جرم خورشيد روشنايى وام
گيرد از کلک و دفترش هردم
قلم و دفتر عطارد نام
زيبدش مهر چرخ مهر نگين
شايدش طرف چرخ طرف ستام
صلح کرد از توسط عدلش
باز با کبک و گرگ با اغنام
بخل را مائده سخاوت او
معده آز پر کند ز طعام
زهره در سايه عنايت او
تيغ مريخ برکشد ز نيام
اى به وقت کفايت و دانش
پخته چرخ پيش علم تو خام
وى به گاه صلابت و کوشش
توسن دهر زير ران تو رام
شاکر نعمتت وضيع و شريف
زاير درگهت خواص و عوام
عدل تو آيتى است از رحمت
جود تو عالمست از انعام
پيش دستت به جاى قطر مطر
از خجالت عرق چکد ز غمام
به شرف برگذشتى از افلاک
به هنر درگذشتى از افهام
گر بگويى کفايت تو کشد
بر سر توسن زمانه لگام
ور بخواهى سياست تو کند
ديده باشه آشيان حمام
در حساب تو مضمرست اجل
گوييا هست او چو جرم حسام
در رضاى تو لازمست صواب
گوييا هست حرف و صوت کلام
رود از سهم در مظالم تو
راز خصم تو با عرق ز مسام
گيرد از امن در حوالى تو
مرغ و ماهى چو در حرم احرام
نکند با عمارت عدلت
آن خرابى که پيش کرد مدام
بر دوام تو عدل تست دليل
عدل باشد بلى دليل دوام
نور رايت نجوم گردون را
از حوادث همى دهد اعلام
فيض عقلت نفوس انجم را
بر سعادت همى کند الهام
از پى خدمت تو بندد طبع
نقش تصوير نطفه در ارحام
وز پى مدحت تو زايد عقل
گوهر نظم و نثر در اوهام
نيست ممکن وراى همت تو
که کند هيچ آفريده مقام
خود برازوى وجود ممکن نيست
بس مقامى نه در وجود کدام
تشنگان شراب لطفت را
ياس تلخى نيارد اندر کام
کشتگان سنان قهر ترا
حشر ناممکن است روز قيام
اى ز طبع تو طبعها خرم
وى ز عيش تو عيشها پدرام
بنده ساليست تا درين خدمت
گه به هنگام و گاه بى هنگام
دهد از جنس ديگرت زحمت
آرد از نوع ديگرت ابرام
آن همى بيند از تهاون خويش
که بدان هست مستحق ملام
وان نمى بيند از مکارم تو
که به شرحش توان نمود قيام
شد مکرم ز غايت کرمت
کرم الحق چنين کنند کرام
تا به اجسام قايمند اعراض
تا به اعراض باقيند اجسام
بى تو اجسام را مباد بقا
بى تو اعراض را مباد قوام
ساحت آسمانت باد زمين
خواجه اخترانت باد غلام
چرخ بر درگه تو از اوباش
بخت در حضرت تو از خدام
بر سرت سايه ملوک و ملک
بر کفت ساغر مدام مدام
ماه عيدت به فرخى شده نو
وز تو خشنود رفته ماه صيام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید