در مدح صفوة الدين مريم خاتون

غزلستان :: انوری ابیوردی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
اى نهان گشته در بزرگى خويش
وز بزرگى ز آسمان شده بيش
آفتاب اين چنين بود که تويى
آشکار و نهان ز تابش خويش
تو ز انديشه آن سويى و جهان
همه زين سوى عقل دورانديش
باد بر سده تو هم نرسد
باد فکرت نه باد خاک پريش
وهم را بين که طيره برگشتست
پر بيفکنده پاى ز ابله ريش
اى توانگر ز تو بسيط زمين
وز نظير تو آسمان درويش
بى تو رفتست ورنه در زنبور
در پى نوش کى نشستنى نيش
لطف ار پاى درنهد به ميان
گرگ را آشتى دهد با ميش
آسمان گر سلاح بربندد
تير تدبير تو نهد در کيش
ماهتاب از مزاج برگردد
گر به حلق تو بر بمالد خيش
ور کند چوب آستان تو حکم
شحنه چوبها شود آديش
جان نو داده اى جهانى را
فرق ناکرده اهل مذهب و کيش
اين نه خلقست نور خورشيدست
که به بيگانه آن رسد چو به خويش
شاد باش اى به معجزات کرم
مريمى از هزار عيسى بيش
تا نگويى که شعر مختصرست
مختصر نيست چون تويى معنيش
بخداى ار کس اين قوافى را
به سخن برنشاندى به سريش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید