در جواب مردى سروده که عنصرى را بر او ترجيح داده است

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
به تعريض گفتى که خاقانيا
چه خوش داشت نظم روان عنصرى
بلى شاعرى بود صاحب قران
ز ممدوح صاحب قران عنصرى
ز معشوق نيکو و ممدوح نيک
غزل گو شد و مدح خوان عنصرى
جز ار طرز مدح و طراز غزل
نکردى ز طبع امتحان عنصرى
شناسند افاضل که چون من نبود
به مدح و غزل درفشان عنصرى
که اين سحر کارى که من مى کنم
نکردى به سحر بيان عنصرى
ز ده شيوه کان حيلت شاعرى است
به يک شيوه شد داستان عنصرى
مرا شيوه خاص و تازه است و داشت
همان شيوه باستان عنصرى
نه تحقيق گفت و نه وعظ و نه زهد
که حرفى ندانست از آن عنصرى
به دور کرم بخششى نيک ديد
ز محمود کشور ستان عنصرى
به ده بيت صد بدره و برده يافت
ز يک فتح هندوستان عنصرى
شنيدم که از نقره زد ديگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصرى
اگر زنده ماندى در اين دور بخل
خسک ساختى ديگدان عنصرى
نخوردى ز خوان هاى اين مردمان
پرى وار جز استخوان عنصرى
به بوى دو نان پيش دونان شدى
زدى بوسه چون پر نان عنصرى
ز تير فلک تيغ چستى نداشت
چو من در نيام دهان عنصرى
ز نى دور باش دو شاخى نداشت
چو من در سه شاخ بنان عنصرى
نبوده است چون من گه نظم و نثر
بزرگ آيت و خرده دان عنصرى
به نظم چو پروين و نثر چو نعش
نبود آفتاب جهان عنصرى
اديب و دبير و مفسر نبود
نه سحبان يعرب زبان عنصرى
چنانک اين عروس از درم خرم است
به زر بود خرم روان عنصرى
دهم مال و پس شاد باشم کنون
ستد زر و شد شادمان عنصرى
به دانش بر از عرش گر رفته بود
به دولت بر از آسمان عنصرى
به دانش توان عنصرى شد وليک
به دولت شدن چون توان عنصرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید