در هجو

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
قسم تو رياست از رياست
اسمى است شريف و معنيى دون
سقا بودى چو . . . از اول
چون . . . رئيس گشتى اکنون
چون . . . نهى کلاه اطلس
چون . . . پوشى قباى اکسون
خونت به گلو رساد چون . . .
رويت به قفا گشاد چون . . .
يک روز بپرسيد منوچهر ز سالار
کاندر همه عالم چه به اى سام نريمان
او داد جوابش که در اين عالم فانى
گفتار حکيمان به و کردار نريمان
لوريى گفت مرا در عرفات
که مى و بنگ نگيرم پس از اين
گرچه زنگى لقبم بهر نشاط
عادت زنگ نگيرم پس از اين
تو گوا باش که چو کردم حج
مى گلرنگ نگيرم پس از اين
توبه چون بيخ فرو برد به دل
شاخ هر شنگ نگيرم پس از اين
دست سلطان خرد بوسه زدم
پاى سرهنگ نگيرم پس از اين
نامور تيغم با جوهر نور
ظلمت ننگ نگيرم پس از اين
صيقل عقل جلا داد مرا
تا دگر زنگ نگيرم پس از اين
شاهد دوست کش افتاد جهان
در برش تنگ نگيرم پس از اين
ناخن چنگ گرفتم که دگر
زلف در چنگ نگيرم پس از اين
چنگ چون در رسن کعبه زدم
گيسوى چنگ نگيرم پس از اين
منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه ز غمزه خدنگ آخته به کينه من
خدنگ غمزه ترکان نکرد با دلم آنک
نهيب رنج عرب مى کند به سينه من
اگر نه کعبه بدي، در عرب چکار مرا
که نيست در عجم امروز کس قرينه من
يارب ز حال محنت خاقانى آگهى
در حال او به عين عنايت نگاه کن
يا روز بخت بى هنرش را سپيد دار
يا خط عمر بى خطرش را سياه کن
شب رحيل چو کردم وداع شروان را
دريغ حاصل من بود و درد حصه من
شدم ز آتش هجران زدم بر آب ارس
ارس بناليد از درد حال و قصه من
به تيزى دم من بود و پرى غم من
خروش سينه من داشت جوش غصه من
تا ز شروان دورم اعدا راست آسايش چنانک
اصدقا را بود در نزديکى آرايش ز من
چون ببينى زين دو معنى آفتابم زانکه هست
در حضور آرايش و در غيبت آسايش ز من
کمين گشادن دهر و کمان کشيدن چرخ
براى چيست؟ ندانى براى کينه من
ز نوک ناوک اين ريمن خماهن فام
هزار چشمه چو ريماهن است سينه من
من آفتابم سايه نيم که گم کندم
چو گم کند به کف آرد دگر قرينه من
نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم
که سرنگون چو کمانه کند سفينه من
اگر قناعت مال است گنج فقر منم
که بگذرد فلک و نگذرد خزينه من
به دخل و خرج دلم بين بدان درست که هست
خراج هر دو جهان يک شبه هزينه من
چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب
که حسبى الله نقش است بر نگينه من
چو آبگينه دلى بشکنم به سنگ طمع
که جام جم کند ايام از آبگينه من
به کلبتينم اگر سر جدا کنى چون شمع
نکوبد آهن سرد طمع گزينه من
هماى همت خاقانى سخن رانم
که هيچ خوشه نگردد براى چينه من
نيست سالم دو ده ولى به سخن
نه فلک يک جوان نديده چو من
ليکن ار فضل هست، دولت نيست
فضل بى دولت اسم بى معنى است
گرچه طعنم زنند مشتى دون
چه توان کرد؟ الجنون فنون
کين نجويم گر آن دراز شود
طعنه شان خود به عکس باز شود
کان صفت کوه را تواند بود
کز صدا باز گويد آنچه شنود
آن صدا را تو زو چه پندارى
جز گران جانى و سبکسارى
ز آل غانم اگرچه نفعى نيست
بارى آسوده اند عالميان
واى بر عالم ار فکندى حق
کار عالم به دست غانميان
وقت آن کز نسب نهد خود را
از ملايک نهد نه ز آدميان
اول از شير سرخ لاف زند
پس درآيد سگ سيه ز ميان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید