در مرثيه عمدة الدين

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
فرزند بمرد و مقتدا هم
ماتم ز پى کدام دارم
بر واقعه رشيد مويم
يا تعزيت امام دارم
سلطان ائمه عمدة الدين
کز خدمتش احترام دارم
چون جاه پديد آرد دشمن که بد انديشد
پس جاه بتر دشمن زو نيک تر انديشم
دشمن به بدى گفتن جاهم به زبان آرد
بر سود منم ز آن بد چون نيک درانديشم
خاقانيا نجات مخواه و شفا مبين
کآرد شفاعت علت و زايد نجات، بيم
کاندر شفاست عارضه هر سپيد کار
واندر نجات مهلکه هر سيه گليم
خواهى نجات مهلکه منگر نجات بيش
خواهى شفاى عارضه مشنو شفا مقيم
نفى نجات کن که نجاتى است بس خطر
دور از شفا نشين که شفائى است بس سقيم
رو کاين شفا شفا جرف است از سقر تورا
آن را شفا مخوان که شقائى است بس عظيم
قرآن شفا شناس که حبلى است بس متين
سنت نجات دان که صراطى است مستقيم
تا زين نجات جا طلبى در ره نجات
جنات بان نه جات دهد نه ره سليم
از حق رضا طلب که شفائى است آن بزرگ
وز دين حديث ران که نجاتى است آن قديم
ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجى راستى شوى اى باژگونه تيم
راه ابتدا خداى نمايد پس انبيا
زر اول آفتاب دهد پس کف کريم
دريا به دست ابر به طفلان مهد خاک
شير کرم فرستد و او يا در يتيم
به مجلس کو نزيل جود خويش است
کجا يارم که نزل دون فرستم
اگرچه ماهى از يونس شرف يافت
به يونس فلس ماهى چون فرستم
چه مرغم کز پى شهباز شيبت
قبا اطلس، کلاه اکسون فرستم
کلاه از زرکش خورشيد سازم
قبا از ازرق گردون فرستم
برد بيرون مرا ز ظلمت شک
اين چراغ يقين که من دارم
کعب همت به ساق عرش رساند
اين دو تن عقل و دين که من دارم
خيل غوغاى آز بشکستند
اين دو صف در کمين که من دارم
خود سگى کردنم نفرمايند
اين دو شير عرين که من دارم
قدما گرچه سحرها دارند
کس ندارد چنين که من دارم
کنم از شوره خاک شيره پاک
اين کرامات بين که من دارم
نبرد ذل برآستان ملوک
اين دل نازنين که من دارم
نه ز سردان خورم طپانچه گرم
اين رخ شرمگين که من دارم
حسبى الله مراست نقش نگين
جم نديد اين نگين که من دارم
تخم همت ستاره بر دهدم
فلک است اين زمين که من دارم
دل مرا در خرابه اى بنشاند
اينست گنج مهين که من دارم
همتم سر ز تاج در دزدد
اينت گنج مهين که من دارد
من که خاقانيم ندانم هم
که چه شاهى است اين که من دارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید