در هجو

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
اى شده . . . چپ سلطان
. . . راستى عالم هم
گر به ما . . . کج کنى ما را
. . . راست برشود به شکم
خواجه بد گويدم معاذ الله
که به بد گفتنش سخن رانم
او به ده نوع قدح من خواند
من به ده جنس مدح او خوانم
او بدى گويد و چنان داند
من نکو گويم و چنين دانم
آنچه گويم هزار چندان است
وانچه گويد هزار چندانم
منم که يک رگ جانم هزار بازوى خون راند
از آنکه دست حوادث زده است بر دل ريشم
رگ گشاده جانم به دست مهر که بندد
که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خويشم
نه هيچ کام برآيد ز مير و ميره شهرم
نه هيچ کار گشايد ز صدر و صاحب جيشم
هزار درد دلم هست و هيچ جنس به نوعى
نساخت داروى دردم، نکرد مرهم ريشم
ز کس سخن چه نيوشم حديث خوش چه سرايم
تنور گرم نبينم فطيرها چه سريشم
ز غصه چون بره نالم که سوى ميش گذارى
که برنيارد شاخم بره نيارد ميشم
ز سردى نفس من تموز دى گردد
چه حاجت است در اين دى به خيش خانه و خيشم
ز چار نامه عيان شد که من موحد نامم
به چار کيش خبر شد که من مقدس کيشم
چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم
چو آب خواهم از ايام زهر دارد پيشم
خدايگانا در باب آن معاش که گفتى
صداع ندهم بيشت جگر مخور بيشم
مرنج اگرت بگويم بنان و جامه مرنجان
بنان و جامه رسان از بنان و خامه خويشم
آرزو بود نعمتم ليکن
از خسان ز من نپذرفتم
بيش مى خواستم زمانه نداد
کم همى داد من نپذرفتم
چشم خونين همه شب قامت شب پيمايم
تا ز خونين جگرش لعل قبا آرايم
ريسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه
ديده را دوختن لعل قبا فرمايم
اول از عودم خائيده دندان کسان
آخر از سوخته عالم دندان خايم
گر به من دندان کردند سپيد اين رمزى است
کاول و آخر دندان کسان را شايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید