بالبديهه در مدح ابوالهيجا خاقان اکبر منوچهر بن فريدون شروان شاه

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
سلاطين نژادا خليفه پناها
توئى مملکت بخش و اسلام پرور
از آن گشت شروان سمرقند اعظم
که گردون تو را خواند خاقان اکبر
اثير است و اخضر به بزم تو امشب
يکى تف منقل، يکى موج ساغر
زهى آفتابى که در حضرت تو
بهم اتفاق اثير است و اخضر
اگر رفت خورشيد گردون به مغرب
برآمد ز راى تو خورشيد ديگر
وگر رخصه يابد ز تو هست ممکن
که خورشيد رجعت کند هم به خاور
که خورشيد اين قدر آخر شناسد
که شه با سليمان به قدر است همبر
گر او را پرى بود و شيطان به فرمان
مرا اين را فرشته است و ارواح چاکر
به جنت طبق هاى نقل تو شاها
طبق هاى گردون نمايد مزور
خداوند اين سبز طشت معلق
کند طشت شمع تو از هفت اختر
عجب نيست کز کام شير فسرده
همى آب ريزد به ايوانت اندر
عجب آنکه خون ريزد از زخم تيغت
به ميدان در از کام شيران جانور
به گيتى کسى ديد هيچ اژدهائى
که از کام شيرى برون آورد سر
تو گوئى اسد خورد راس و ذنب را
گوارنده نامد برآوردش از بر
تو بحرى و حوضى ميان سرايت
چو اندر ميان فلک چشمه خور
بدين بحر حوض جنان شد نظاره
درين حوض حوت فلک شد مجاور
مرا اين حوض را نيل خوانده است گردون
که موسى و خضر اندر او شد شناور
درختان نارنج را سايه بر وى
چو در چشم عاشق خط سبز دلبر
در او قرصه خور ز چرخ ترنجى
چو نارنج در شيشه بينى مصور
در او جرم گردون چو در قعر قلزم
يکى ريگ پيروزه رنگ مدور
بر اين آب غيرت بد آب حيوان
بر اين حوض رشک آورد حوض کوثر
مگر گوش خاقانى امشب به عادت
ز لفظ تو دزديد صد عقد گوهر
به ياد آمدش کانکه چيزى بدزدد
ببرند دستش به فرمان داور
پس اين گوهر از گوش بستد زبانش
به صد عذر در پايت افشاند يک سر
بدين سکه آورد نقد بديهه
شد از کيمياى سخن سحر گستر
شها نيک دانى که امروز گيتى
ندارد چو من ساحر کيمياگر
تو باقى بمان کز بقاى تو هرگز
در اين پيشه کس نايد او را برابر



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید