در وصول ده شتر از امير الحاج

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
مير چون هفت بيت من خوانده است
ده شتر بارگير فرموده است
با نه افلاک همبرند مرا
اين ده اشتر که مير فرموده است
سپيد کار سيه دل سپهر سبز نماى
کبود سينه و سرخ اشک و زرد رويم کرد
بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من
مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد
چون به حد کوفه باز آيند حاج از باديه
خلق يک فرسنگ استقبال خويشان مى کنند
خويش جانم بوى بغداد و دم دجله است و بس
کز همه آفاقم استقبال ايشان مى کنند
اى روح صفات اهرمن بند
وى نوک سنان آسمان رند
در نعش و پرن زنند طعنه
نظم تو و نثرت اى خداوند
هر بيخ ستم که دهر بنشاند
راى تو به دست عقل برکند
افريدون دولتى عدو را
در زندان آر و پاى بربند
کو نيست به جور کم ز ضحاک
نى زندانت کم از دماوند
فردا که نهد سوار آفاق
بر ابلق چرخ زين زر کند
تو نيز به زير ران در آرى
آن رخش تکاور هنرمند
گوئى که خداى آفريده است
قلزم ز بر ستام اروند
بينند به خوند خصم و بر خصم
تيغ تو گرى و آسمان خند
انشاء الله که فتح و نصرت
با رايت تو کنند پيوند
هرکه را غره کرد دولت نيز
غدر آن دولتش هلاک رساند
خاک بر فرق دولتى که تو را
از سر خاک بر سماک رساند
نه نه صد جان نثار آن دولت
که تواند تو را به خاک رساند
باد اگر برد خاک را بر چرخ
بازش از چرخ بر مغا رساند
تا به ارمن رسيده ام بر من
اهل ارمن روان مى افشانند
خاصه همسايگان نسطورى
که مرا عيسى دوم خوانند
عيسى و چرخ چارم انگارند
کز من و جان من سخن رانند
بحر ارجيش را به معنى آب
غرقه بحر خاطرم دانند
چه عجب گر ز بحر خاطر من
بحر ارجيش عذب گردانند
همه عيب اند زنان و آن همه را
نيک مردان به هنر برگيرند
چون مؤنث به مذکر پيوست
گرچه آن حکم مذکر گيرند
ليک چون مرد به زن پيوندد
حکم تانيث قوى تر گيرند
بلبلى بين که به مقنع بفريفت
چون سمانه که به چادر گيرند
صيد مرد است زن اما به زبان
مرد را صيد نگون سر گيرند
باز اگرچند کبوتر گيرد
باز را هم به کبوتر گيرند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید