در عزلت

غزلستان :: خاقانی :: قطعات

افزودن به مورد علاقه ها
شاکرم از عزلتى که فاقه و فقر است
فارغم از دولتى که نعمت و ناز است
خون ز رگ آرزو براندم و زين روى
رفت ز من آن تبى کز آتش آز است
بر قد همت قباى عزله بريدم
گرچه به بالاى روزگار دراز است
تا کى جوئى طراز آستى من
نيست مرا آستين چه جاى طراز است
دور فلک را به گرد من نرسد وهم
گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است
من به صفت کدخداى حجره رازم
شکل فلک چيست حلقه در راز است
دهر نه جاى من است بگذرم از وى
مسکن زاغان نه آشيانه باز است
از تک و تازم ندامت است که آخر
نيستى است آنچه حاصل تک و تاز است
آقچه زر گر هزار سال بماند
عاقبتش جاى هم دهانه گاز است
خواه ظلم پاش خواه نور گزين پس
ديده خاقانى از زمانه فراز است
کار من آن به که اين و آن نه طرازند
کانکه مرا آفريد کار طراز است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید