پاسخ دادن ويس رامين را

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
سمن بر ويس جوشان و خروشان
دو چشمه خونش از دو چشم گريان
دريده ماه پيکر جامه بر بر
فگنده لاله گون واشامه از سر
همى گفت اى مرا چون جان گرامى
دلم را کام و کامم را تمامى
توى بخت مرا همتاى رادى
توى جان مرا همتاى شادى
مدر بر بخت من يکباره پرده
مکن جان مرا در مهر برده
درخت خرمى را شاخ مشکن
مه اوميد را در چاه مفگن
اگر من با تو لختى ناز کردم
و يا بر تو زمانى رشک بردم
مخوان از رشک من چندين فسانه
مکن با من جدايى را بهانه
چو شش ماه از جدايى درد خوردم
چه باشد گر زمانى ناز کردم
نباشد هيچ هجرى بى نهيبى
چنان چون هيچ عشقى بى عتيبى
کرا از عشق باشد در دل آتش
عتاب دوست باشد در دلش خوش
عتاب دوستان در وصل و هجران
بماند تا بماند مهر ايشان
فزونتر باد هر روزى نهيبم
که هم تيمار من گشت اين عتيبم
اگر سنگى ز گردون اندر آيد
همانا عاشقان را بر سر آيد
پشيمانم چرا کردم عتيبى
کزو بفزود جانم را نهيبى
گمان بردم که کردم بر تو نازى
شد آن ناز مرا بر تو نيازى
اگر تيزى نمودم از در ناز
نگر تا من ترا چون جويمى باز
مزور جلديى با تو براندم
وزان جلدى چنين خيره بماندم
اگر بودم به ناز اندر گنهگار
شدم با تو به برف اندر گرفتار
چو بودم روز شادى با تو انباز
شدم در روز سختى با تو دمساز
چو از هجرت بسى تيمار خوردم
به بازى باز از تو برنگردم
کنون دست از عنانت برنگيرم
همى نالم به زارى تا بميرم
وگر بپذيرى از من پوزش من
نيفزايى به تندى سوزش من
شوم تا مرگ پيش تو پرستار
برم فرمانت چون فرمان دادار
وگر چونين نورزم مهربانى
بريدن هر گهى از من توانى
همه وقتى توان جستن جدايى
وليکن جست نتوان آشنايى
درخت آسان بود از بن بريدن
بريده بازنتوان روينيدن
تو خود دانى که با تو بد نکردم
کنون بى حجت از تو برنگردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید