آشفته شدن گل از گفتار رامين

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چو ماهى خرمى کردند هموار
به چوگان و شراب و رود و اشکار
به پايان شد عروسى نوبهاران
برفتند آن ستوده نامداران
گل و رامين آسايش گرفتند
به شادى بر دز گوراب رفتند
دگر باره فراز آمد بت آراى
نگاريد آن سمن بر را سراپاى
از آرايش چنان شد ماه گوراب
که از ديدار او ديده گرفت آب
رخش گفتى نگار اندر نگارست
بناگوشش بهار اندر بهارست
اگر چه بود مويش زنگيانه
چنان چون بود چشمش آهوانه
مشاطه مشکش اندر گيسوان کرد
چو سرمه در دو چشم آهوان کرد
دو زلف و ابروانش را بپيراست
بناگوش و رخانش را بياراسات
گل گل بوى شد چون گل شکفته
چو سروى در زر و گوهر گرفته
چکان از هر دو رخ آب جوانى
روان از دو لب آب زندگانى
نگارين روى او چون قبله چين
نگارين دست مثل زلف پرچين
چو رامين روى يار دلستان ديد
رخش را چون شکفته گلستان ديد
چو ابرى ديد زلف مشکبارش
به ابر اندر ستاره گوشوارش
دو زلفش چون ز عنبر حلقه درهم
رخانش چون ز لاله توده برهم
به گردن برش مرواريد چندان
چو بر سوسن چکيده قطر باران
لبش خندان چو ياقوت سخنگوى
دهانش تنگ و چون گلاب خوش بوى
اگر پيدا بدى در روز اختر
چنان بودى که بر گردنش گوهر
بدو گفت اى به خوبى ماه گوراب
ببرده ماه رويت ماه را آب
مرا امروز تودرمان جانى
که ويس دلستان را نيک مانى
تو چون ويسى لب از نوش و بر از سيم
تو گويى کرده شد سيبى به دو نيم
گل آشفته شد از گفتار رامين
بدو گفت: اى بدانديش و بدآيين
چنين باشد سخن آزادگان را
و يا قول زبان شهزادگان را
مبادا در جهان چون ويس ديگر
بدآغاز و بدانجام و بداختر
مبادا در جهان چون دايه جادو
کزو گيرد همه سرمايه جادو
ترا ايشان چنين خود کام کردند
ز خود کامى ترا بدنام کردند
نه تو هرگز خورى از خويشتن بر
نه از تو برخورد يک يار ديگر
ترا کردست دايه سخت بيهوش
نيارى سوى پند ديگران گوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید