رفتن ويس و رامين به کوهستان نزد موبد

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چو آگه گشت شاهنشه ز رامين
که سر برداشت نالنده ز بالين
همانگه نامه زى رامين فرستاد
که ما بى تو دل آزاريم و ناشاد
همه بى روى تو بدرام و دلگير
چه مى خوردن چه چوگان و چه نخچير
بيا تا چند گه نخچير جوييم
بياساييم و زنگ از دل بشوييم
که سبزست از بهاران کشور ماه
همى تابد ز خاکش زهره و ماه
قصب پوشيده رومى کوه اروند
کلاه قاقم از تارک بيفگند
کنون غرمش ميان لاله خفتست
همان رنگش تن اندر گل نهفتست
ز بس بر دشت غرقاب بهارى
نگيرد يوز آهو بى سمارى
چو اين نامه بخوانى زود بشتاب
بهاران را به کام خويش درياب
هميدون ويس را با خود بياور
که مى خواهد ز ما ديدار مادر
چو آمد نامه موبد به رامين
به درگاهش دمان شد ناى رويين
به راه افتاد رامين با دلارام
به روى دوست راهش خوش بد و رام
چو آمد شادمان در کشور ماه
پذيره رفت شاه و لشکر شاه
هم از ره ويس شد تا پيش مادر
شده شرمنده از روى برادر
به ديدار يکايک شادمان شد
پس آن شاديش يکسر اندهان شد
کجا از روى رامين شد گسسته
برو ديدار رامين گشت بسته
به هفته روى او يک راه ديدى
بنزد شاه يا در راه ديدى
بر آن ديدار خرسندى نبودش
فزونى جست اندوهان نمودش
هوا او را چنان يکباره بفريفت
که يک ساعت همى از رام نشکيفت
ز جانش خوشتر آمد مهر رامين
چه خوش باشد به دل يار نخستين



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید