جوابش داد ويس ماه پيکر
که گفتار تو چون تخمى است بى بر
دل من سير گشت از بوى واز رنگ
نپوشم جامه ننشينم به اورنگ
مرا جامه پلاس و تخت خاکست
نديمم مويه و همراز باکست
نه موبد بيند از من شادکامى
نه من بينم ز موبد نيکنامى
چو با ويرو بدم خرماى بى خار
کنون خارم که خرما ناورم بار
اگر شويم ز بهر کام بايد
مرا بى کام بودن بهتر آيد
چو او را بود ناکامى به فرجام
مبيناد ايچ کس ديگر ز من کام