گفتار اندر ستايش عميد ابوالفتح مظفر

غزلستان :: فخرالدین اسعد گرگانی :: ویس و رامین

افزودن به مورد علاقه ها
چه خواهى نيکتر زين اى صفاهان
که گشتى دار ملک شاه شاهان
همى رشک آرد اکنون بر تو بغداد
که او را نيست آنچ ايزد ترا داد
شهنشاهى چو سلطان معظم
به پيروزى شه شاهان عالم
خداوندى چو بوالفتح مظفر
ز سلطان يافته هم جاه و هم فر
هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
هم از پايه بلند و هم ز همت
هم از گوهر گزيده هم ز اختر
هم از منظر ستوده هم ز مخبر
چو مشرق بود اصلش هامواره
برآينده ازو ماه و ستاره
کنون زو آمده خواجه چو خورشيد
جهان در فر نورش بسته اميد
ز فتحش کنيت آمد وز ظفر نام
ازيرا يافتست از هردوان کام
جهان چون بنگرى پير او جوانست
عميد نامور همچون جهانست
جوانست او به سال و بخت و رامش
چو پيرست او به راى و عقل و دانش
خرد گر صورتى گردد عيانى
دهد زان صورت فرخ نشانى
کفش با جام باده شاخ شاديست
وليکن شاخ شادى باغ داديست
ز نيکويى که دارد داد و فرمان
همى وحى آيدش گويى ز يزدان
چنين بايد که باشد هيبت و داد
که نام بيم و بى دادى بيفتاد
به چشم عقل پندارى که جانست
به گوش عدل پندارى روانست
گذشته دادها نزديک دانا
ستم بودست دادش را همانا
چنان بودست وصفش چون سرابى
که نه اميد ماند زو نه آبى
چو امرش از مظالم گه برآيد
قضا با امرش از گردون درآيد
امل گويد که آمد رهبر من
اجل گويد که آمد خنجر من
روان گشتى گر او فرمان بدادى
که زفت و بددل از مادر نزادى
چو من در وصف او گويم ثنايى
و يا بر بخت او خوانم دعايى
ثنا را مى کند اقبال تلقين
دعا را مى کند جبريل آمين
اگرچه همچو ما از گل سرشتست
به ديدار و به کردار او فرشتست
اگرچه فخر ايران اصفهانست
فزون زان قدر آن فخر جهانست
به درد دل همى گريد نشابور
ازان کاين نامور گشتست ازو دور
به کام دل همى خندد صفاهان
بدان کز عدل او گشتست نازان
صفاهان بد چو اندامى شکسته
شکست از فر او گرديد بسته
نباشد بس عجب کامسال هموار
درختش مدح خواجه آورد بار
وز امن عدل او باد زمستان
نريزد هيچ برگى از گلستان
همى دانست سلطان جهاندار
که در دست که بايد کردن اين کار
گر او بيمار کردست اصفهان را
همو دادش پزشک نيک دان را
به جان تو که چون کارش ببيند
مرو را از همه کس برگزيند
سراسر ملک خود او را سپارد
که به زو مهترى ديگر ندارد
چنان خوش خو چنان مردم نوازست
که گويى هرکس او را طبع سازست
ز خوى خوش بهار آرد به بهمن
به تيره شب ز طلعت روز روشن
که و مه را چو بينى در سپاهان
همه هستند او را نيک خواهان
که او جاويد به گيهان بماند
هميدون بر سر ايشان بماند
هران کاو کارها خواهد گشادن
ببايد بست گفتن راز دادن
هميدون پندهاى پادشايى
دو بهره باشد اندر پارسايى
ز چيز مردمان پرهيزکردن
طمع ناکردن و کمتر بخوردن
به لهو و آرزو مولع نبودن
دل هرکس به نيکى برربودن
سياست را به جاى خويش راندن
به فرمان خداى اندر بماندن
هميشه با خردمندان نشستن
سراسر پندشان را کار بستن
به فرياد سبک مايه رسيدن
ستمگر را طمع از وى بريدن
سراسر هرچه گفتم پارساييست
وليکن بندهاى پادشاييست
نه ديدم آن که گفتم نه شنيدم
کجا افزونتر از خواجه نديدم
چنين دارد که گفتم رسم و آيين
بجز وى کس نديدم با چنين دين
نه خشم از بهر کين خويش دارد
کجا از بهر دين و کيش دارد
چو باشد خشم او از بهر يزدان
برو در ره نيابد هيچ شيطان
جوانست و نجويد در جوانى
ز شهوت کامهاى اين جهانى
اگر بندد هوا را يا گشايد
ز فرمان خرد بيرون نيايد
طريق معتدل دارد هميشه
چنانچون بخردان را هست پيشه
نه بخشايش نه بخشش بازدارد
ز هرکس کاو نياز و آز دارد
کجا در ملک او آسوده گشتند
بدان شهرى که چون نابوده گشتند
کسانى را که بدکردار بودند
وز ايشان خلق پرآزار بودند
گروهى جسته اندر شهر پنهان
ز بيم جان يله کرده سپاهان
گروهى بسته در زندان به تيمار
گروهى مهر گشته بر سر دار
به شهر اندر بدين سان است آيين
کنون آيين و حال روستا بين
همه ديدند دههاى صفاهان
که يکسر چون بيابان بود ويران
ز دهها مردمان آواره گشته
همه بى توشه و بى پاره گشته
چو نام او شنيدند آمدند باز
ز کوهستان و خوزستان و شيراز
يکايک را به ديوان خواند و بنواخت
بدادش گاو و تخم و کار او ساخت
به دو ماه آن ولايت را چنان کرد
که کس باورنکردى کاين توان کرد
همان دهها که گفتى چون قفارند
کنون از خرمى چون نوبهارند
به جان تو که عمرى برگذشتى
به دست ديگرى چونين نگشتى
به چندين بيتها کاو را ستودم
به ايزد گر به وصفش برفزودم
نگفتم شعر جز در وصف حالش
بگفتم آنچه ديدم از فعالش
يکى نعمت که از شکرش بماندم
همين ديدم که او را مدح خواندم
کجا از مدح او بهروز گشتم
به کام خويشتن پيروز گشتم
شنيدى آن مثل در آشنايى
که باشد آشنايى روشنايى
مرا تا آن خداوند آشنا شد
دلم روشنتر از روشن هوا شد
مرا تا آشنا شير شکارست
کبابم ران گور مرغزارست
الا تا بر فلک ماهست و خورشيد
هميدون در جهان بيمست و اميد
هميشه جان او در خرمى باد
هميشه کام او در مردمى باد
جهانش بنده باد و بخت رهبر
زمانه چاکر و دادار ياور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید