حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يكى را به چوگان مه دامغان
بزد تا چو طبلش بر آمد فغان
شب از بى قرارى نيارست خفت
بر او پارسايى گذر كرد و گفت
به شب گر ببردى بر شحنه، سوز
گناه آبرويش نبردى به روز
كسى روز محشر نگردد خجل
كه شبها به درگه برد سوز دل
هنوز ار سر صلح دارى چه بيم؟
در عذرخواهان نبندد كريم
ز يزدان دادار داور بخواه
شب توبه تقصير روز گناه
كريمى كه آوردت از نيست هست
عجب گر بيفتى نگيردت دست
اگر بنده‌اى دست حاجت برآر
و گر شرمسار آب حسرت ببار
نيامد بر اين در كسى عذر خواه
كه سيل ندامت نشستش گناه
نريزد خداى آبروى كسى
كه ريزد گناه آب چشمش بسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید