حكايت در عالم طفوليت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز عهد پدر يادم آيد همى
كه باران رحمت بر او هر دمى
كه در طفليم لوح و دفتر خريد
ز بهرم يكى خاتم و زر خريد
بدركرد ناگه يكى مشترى
به خرمايى از دستم انگشترى
چو نشناسد انگشترى طفل خرد
به شيرينى از وى توانند برد
تو هم قيمت عمر نشناختى
كه در عيش شيرين برانداختى
قيامت كه نيكان بر اعلى رسند
ز قعر ثرى بر ثريا رسند
تو را خود بماند سر از ننگ پيش
كه گردت برآيد عملهاى خويش
برادر، ز كار بدان شرم دار
كه در روى نيكان شوى شرمسار
در آن روز كز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلزد ز هول
به جايى كه دهشت خورند انبيا
تو عذر گنه را چه داري؟ بيا
زنانى كه طاعت به رغبت برند
ز مردان ناپارسا بگذرند
تو را شرم نايد ز مردى خويش
كه باشد زنان را قبول از تو بيش؟
زنان را به عذرى معين كه هست
ز طاعت بدارند گه گاه دست
تو بى عذر يك سو نشينى چو زن
رو اى كم ز زن، لاف مردى مزن
مرا خود مبين اى عجب در ميان
ببين تا چه گفتند پيشينيان
چو از راستى بگذرى خم بود
چه مردى بود كز زنى كم بود؟
به ناز و طرب نفس پروده گير
به ايام دشمن قوى كرده گير
يكى بچه‌ى گرگ مي‌پروريد
چو پروده شد خواجه برهم دريد
چو بر پهلوى جان سپردن بخفت
زبان آورى در سرش رفت و گفت
تو دشمن چنين نازنين پرورى
ندانى كه ناچار زخمش خوري؟
نه ابليس در حق ما طعنه زد
كز اينان نيايد بجز كار بد؟
فغان از بديها كه در نفس ماست
كه ترسم شود ظن ابليس راست
چو ملعون پسند آمدش قهر ما
خدايش بينداخت از به خرما
كجا سر برآريم از اين عار و ننگ
كه با او بصلحيم و با حق به جنگ
نظر دوست نادر كند سوى تو
چو در روى دشمن بود روى تو
گرت دوست بايد كز او بر خورى
نبايد كه فرمان دشمن برى
روا دارد از دوست بيگانگى
كه دشمن گزيند به همخانگى
ندانى كه كمتر نهد دوست پاى
چو بيند كه دشمن بود در سراي؟
به سيم سيه تا چه خواهى خريد
كه خواهى دل از مهر يوسف بريد؟
تو از دوست گر عاقلى برمگرد
كه دشمن نيارد نگه در تو كرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید