حكايت درويش صاحب نظر و بقراط حكيم

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يكى صورتى ديد صاحب جمال
بگرديدش از شورش عشق حال
برانداخت بيچاره چندان عرق
كه شبنم بر ارديبهشتى ورق
گذر كرد بقراط بر وى سوار
بپرسيد كاين را چه افتاد كار؟
كسى گفتش اين عابدى پارساست
كه هرگز خطائى ز دستش نخاست
رود روز و شب در بيابان و كوه
ز صحبت گريزان، ز مردم ستوه
ربوده‌ست خاطر فريبى دلش
فرو رفته پاى نظر در گلش
چو آيد ز خلقش ملامت به گوش
بگريد كه چند از ملامت؟ خموش
مگوى اربنالم كه معذور نيست
كه فريادم از علتى دور نيست
نه اين نقش دل مي‌ربايد ز دست
دل آن مي‌ربايد كه اين نقش بست
شنيد اين سخن مرد كار آزماى
كهنسال پرورده‌ى پخته راى
بگفت ارچه صيت نكويى رود
نه با هر كسى هرچه گويى رود
نگارنده را خو همين نقش بود
كه شوريده را دل بيغما ربود؟
چرا طفل يك روزه هوشش نبرد؟
كه در صنع ديدن چه بالغ چه خرد
محقق همان بيند اندر ابل
كه در خوبرويان چين و چگل
نقابى است هر سطر من زين كتيب
فرو هشته بر عارضى دل فريب
معانى است در زير حرف سياه
چو در پرده معشوق و در ميغ ماه
در اوقات سعدى نگنجد ملال
كه دارد پس پرده چندين جمال
مرا كاين سخنهاست مجلس فروز
جو آتش در او روشنايى و سوز
نرنجم ز خصمان اگر برتپند
كز اين آتش پارسى در تبند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید