حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يكى نان خورش جز پيازى نداشت
چو ديگر كسان برگ و سازى نداشت
كسى گفتش اى سغبه‌ى خاكسار
برو طبخى از خوان يغما بيار
بخواه و مدار اى پسر شرم و باك
كه مقطوع روزى بود شرمناك
قبا بست و چاپك نورديد دست
قبايش دريدند و دستش شكست
همى گفت و بر خويشتن مي‌گريست
كه مر خويشتن كرده را چاره چيست؟
بلا جوى باشد گرفتار آز
من وخانه من بعد و نان و پياز
جوينى كه از سعى بازو خورم
به از ميده بر خوان اهل كرم
چه دلتنگ خفت آن فرومايه دوش
كه بر سفره‌ى ديگران داشت گوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید