حكايت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به خشم از ملك بنده‌اى سربتافت
بفرمود جستن كسش در نيافت
چو بازآمد از راه خشم و ستيز
به شمشير زن گفت خونش بريز
به خون تشنه جلاد نامهربان
برون كرد دشنه چو تشنه زبان
شنيدم كه گفت از دل تنگ ريش
خدايا بحل كردمش خون خويش
كه پيوسته در نعمت و ناز و نام
در اقبال او بوده‌ام دوستكام
مبادا كه فردا به خون منش
بگيرند و خرم شود دشمنش
ملك را چو گفت وى آمد به گوش
دگر ديگ خشمش نياورد جوش
بسى بر سرش داد و بر ديده بوس
خداوند رايت شد و طبل و كوس
به رفق از چنان سهمگن جايگاه
رسانيد دهرش بدان پايگاه
غرض زين حديث آن كه گفتار نرم
چو آب است بر آتش مرد گرم
تواضع كن اى دوست با خصم تند
كه نرمى كند تيغ برنده كند
نبينى كه در معرض تيغ و تير
بپوشند خفتان صد تو حرير



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید