حكايت در معنى رحمت بر ضعيفان و انديشه در عاقبت

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بناليد درويشى از ضعف حال
بر تندرويى خداوند مال
نه دينار دادش سيه دل نه دانگ
بر او زد به سربارى از طيره بانگ
دل سائل از جور او خون گرفت
سر از غم برآورد و گفت اى شگفت
توانگر ترش روي، باري، چراست؟
مگر مي‌نترسد ز تلخى خواست؟
بفرمود كوته نظر تا غلام
براندش بخوارى و زجر تمام
به ناكردن شكر پروردگار
شنيدم كه برگشت از او روزگار
بزرگيش سر در تباهى نهاد
عطارد قلم در سياهى نهاد
شقاوت برهنه نشاندش چو سير
نه بارش رها كردو نه بارگير
فشاندش قضا بر سر از فاقه خاك
مشعبد صفت، كيسه و دست پاك
سراپاى حالش دگرگونه گشت
بر اين ماجرى مدتى برگذشت
غلامش به دست كريمى فتاد
توانگر دل و دست و روشن نهاد
به ديدار مسكين آشفته حال
چنان شاد بودى كه مسكين به مال
شبانگه يكى بر درش لقمه جست
ز سختى كشيدن قدمهاش سست
بفرمود صاحب نظر بنده را
كه خشنود كن مرد درمنده را
چو نزديك بردش ز خوان بهره‌اى
برآورد بى خويشتن نعره‌اى
شكسته دل آمد بر خواجه باز
عيان كرده اشكش به ديباجه راز
بپرسيد سالار فرخنده خوى
كه اشكت ز جور كه آمد به روي؟
بگفت اندرونم بشوريد سخت
بر احوال اين پير شوريده بخت
كه مملوك وى بودم اندر قديم
خداوند اسباب و املاك و سيم
چو كوتاه شد دستش از عز و ناز
كند دست خواهش به درها دراز
بخنديد وگفت اى پسر جور نيست
ستم بر كس از گردش دور نيست
نه آن تند روى است بازارگان
كه بردى سر از كبر بر آسمان؟
من آنم كه آن روزم از در براند
به روز منش دور گيتى نشاند
نگه كرد باز آسمان سوى من
فرو شست گرد غم از روى من
خداى ار به حكمت ببندد درى
گشايد به فضل و كرم ديگرى
بسا مفلس بينوا سير شد
بسا كار منعم زبر زير شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید