حكايت ممسك و فرزند ناخلف

غزلستان :: سعدی شیرازی :: بوستان
مشاهده برنامه «بوستان سعدی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يكى رفت و دينار از او صد هزار
خلف برد صاحبدلى هوشيار
نه چون ممسكان دست بر زر گرفت
چو آزادگان دست از او بر گرفت
ز درويش خالى نبودى درش
مسافر به مهمان سراى اندرش
دل خويش و بيگانه خرسند كرد
نه همچون پدر سيم و زر بند كرد
ملامت كنى گفتش اى باد دست
به يك ره پريشان مكن هرچه هست
به سالى توان خرمن اندوختن
به يك دم نه مردى بود سوختن
چو در دست تنگى ندارى شكيب
نگه دار وقت فراخى حسيب
به دختر چه خوش گفت بانوى ده
كه روز نوا برگ سختى بنه
همه وقت بردار مشك و سبوى
كه پيوسته در ده روان نيست جوى
به دنيا توان آخرت يافتن
به زر پنجه شير بر تافتن
اگر تنگدستى مرو پيش يار
وگر سيم دارى بيا و بيار
اگر روى بر خاك پايش نهى
جوابت نگويد به دست تهى
خداوند زر بركند چشم ديو
به دام آورد صخر جنى به ريو
تهى دست در خوبرويان مپيچ
كه بى هيچ مردم نيرزند هيچ
به دست تهى بر نياد اميد
به زر بركنى چشم ديو سپيد
به يك بار بر دوستان زر مپاش
وز آسيب دشمن به انديشه باش
اگر هرچه يابى به كف برنهى
كفت وقت حاجت بماند تهى
گدايان به سعى تو هرگز قوى
نگردند، ترسم تو لاغر شوى
چو مناع خير اين حكايت بگفت
ز غيرت جوانمرد را رگ نخفت
پراگنده دل گشت از آن عيب جوى
بر آشفت و گفت اى پراگنده گوى
مرا دستگاهى كه پيرامن است
پدر گفت ميراث جد من است
نه ايشان به خست نگه داشتند
بحسرت بمردندو بگذاشتند؟
به دستم نيفتاد مال پدر
كه بعد از من افتد به دست پسر؟
همان به كه امروز مردم خورند
كه فردا پس از من به يغما برند
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان
نگه مى چه دارى ز بهر كسان؟
برند از جهان با خود اصحاب راى
فرو مايه ماند به حسرت بجاى
زر و نعمت اكنون بده كان تست
كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست
به دنيا توانى كه عقبى خرى
بخر، جان من، ورنه حسرت برى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید