نگويم ز جنگ بد انديش ترس
در آوازهى صلح از او بيش ترس
بسا كس به روز آيت صلح خواند
چو شب شد سپه بر سر خفته راند
زره پوش خسبند مرد اوژنان
كه بستر بود خوابگاه زنان
به خيمه درون مرد شمشير زن
برهنه نخسبد چو در خانه زن
ببايد نهان جنگ را ساختن
كه دشمن نهان آورد تاختن
حذر كار مردان كار آگه است
يزك سد رويين لشكر گه است