آتشى در جان ما افروختى
رفتى و ما را ز حسرت سوختى
بى وداع دوستان کردى سفر
از که اين راه و روش آموختى
گرنه از ياران بدى ديدى چرا
ديده از ديدار ياران دوختى
بى رخ او طرح صبر انداختى
اى دل اين صبر از کجا آموختى
وحشى از جانت علم زد آتشى
خانمان عالمى را سوختى