شماره ٣٦١: تند سويم به غضب ديد که برخيز و برو

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تند سويم به غضب ديد که برخيز و برو
خسکم در ته پا ريخت که بگريز و برو
چيست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت
پيش از آن دم که شوى کشته بپرهيز و برو
پيش رفتم که بکش دست من و دامن تو
گرم شد کاتش من باز مکن تيز و برو
مى نشستم که مگر خار غم از پا بکشم
داد دشنام که تقريب مينگيز و برو
وحشى اين ديده که گرديد همه اشک اميد
آب حسرت کن و از ديده فرو ريز و برو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید