ميان مردمانم خوار کردى عزت من کو
سگ کوى تو بودم روزگارى حرمت من کو
به سد جان مى خرم گردى که خيزد از سر راهت
ندارم قدر خاک راه پيشت ، قيمت من کو
به داغم هر زمان دردى فزايد محرم بزمت
کسى کو با تو گويد درد و داغ حسرت من کو
چو خواهد بى گناهى را کشد احوال من پرسد
که آن بى خانمان پيدا نشد در صحبت من کو
مگو در بزم او دايم به عيش و عشرتى وحشى
کدامين عيش و عشرت ، مردم از غم ، عشرت من کو