آمده نو به شحنگى در دلم آرزوى تو
منصب پاسبانيم داده به گرد کوى تو
چيست اشاره چون زيم حکم چه مى کند بگو
در بد و نيک عشق من رد و قبول خوى تو
پاى فرشته چون مگس برده فرو در انگبين
خنده که شهد ريخته در ره گفت وگوى تو
زان خم زلف مى کشد منت بند جادوان
گردن جان من که شد طوق پرست موى تو
مى گذرى و داشته دست نياز پيش رو
چشم گدا نگاه من فاتحه خوان روى تو
صاف سر خم ترا نيست قرابه کش بسى
راضيم ار به من رسد درد ته سبوى تو
وحشى اگر نه رشک زد دست نگار خويشتن
گريه که مى کند گره در گذر گلوى تو