شماره ٣٤٣: گهى از بزم بر مى خيز و طرف بام جا مى کن

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گهى از بزم بر مى خيز و طرف بام جا مى کن
زکات بزم عشرت عشوه اى در کار ما مى کن
قصورى نيست در بيگانگى اما نه هر وقتى
نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا مى کن
نگه خوبست مستغنى زد اما آن نه در هر جا
بود جايى که بايد گفت چشمى بر قفا مى کن
چو دارى غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم
نگه گو باش شرم آلود و اظهار حيا مى کن
تو زخم ناز بر جان ميزن و مى آزما بازو
دهان پر تبسم گو علاج خونبها مى کن
سر و جانست در راهت نه آخر سنگ خاکست اين
به استغنات ميرم گه نگاهى زير پا مى کن
تغافل رطل پر کرده ست وحشى ظرف مى بايد
نگاهى جانب اين کاسه مرد آزما مى کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید