شماره ٣٣٨: نوبهار آمد ولى بى دوستان در بوستان

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نوبهار آمد ولى بى دوستان در بوستان
آتشين ميليست در چشمم نهال ارغوان
تا گل سورى بخندد ساقى بزم بهار
ريخت در جام زمرد فام خيرى زعفران
غنچه کى خندد به روى بلبل شب زنده دار
گر نيندازد نسيم صبح خود را در ميان
بر سر هر شاخ گل مرغى خوش الحان و مرا
مهر خاموشيست چون برگ شقايق بر زبان
غنچه با مرغ سحر خوان سرگران گرديده بود
از کنارى باد صبح انداخت خود را در ميان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید