شماره ٣٢٩: رشک مى بردند شهرى بر من و احوال من

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رشک مى بردند شهرى بر من و احوال من
کرد ضايع کار من اين بخت بى اقبال من
طايرى بودم من و غوغاى بال افشانيى
چشم زخمى آمد و بشکست بر هم بال من
بخت بد اين رسم بد بنهاد و رنجاند از منت
ورنه کس هرگز نمى رنجيده از افعال من
گشته ام آواره سد منزل ز ملک عافيت
مى دواند همچنان بخت بد از دنبال من
ساده رو وحشى که مى خواهد به عرض او رسيد
آنچه هرگز شرح نتوان کرد يعنى حال من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید