شماره ٣١٣: سد دشنه بر دل مى خورم و ز خويش پنهان مى کنم

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سد دشنه بر دل مى خورم و ز خويش پنهان مى کنم
جان گريه بر من مى کند من خنده بر جان مى کنم
خون قطره قطره مى چکد تا اشک نوميدى شود
وز آه سرد اندر جگر آن قطره پيکان مى کنم
دست غم اندر جيب جان پاى نشاط اندر چمن
پيراهنم سد چاک و من گل در گريبان مى کنم
گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم
بى درد پندارد که من گشت گلستان مى کنم
غم هم به تنگ آمد ولى قفلست دايم بر درش
اين خانه تنگى که من او را به زندان مى کنم
امروز يا فردا اجل دشوارى غم مى برد
وحشى دو روزى صبر کن کار تو آسان مى کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید