بخت آن کو که کشم رخش و سوارش سازم
دل جنيبت کش و جان غاشيه دارش سازم
خواهم اين سينه پر از جوهر جانهاى نفيس
که به دامان وفا کرده نثارش سازم
نفس گرم نگر فيض اثر بين که اگر
بگمارم به خزان رشک بهارش سازم
کيست بدخواه تو اى همت پاکان با تو
که به يک آه سحر بهر تو کارش سازم
باغبان چمن حسن توام گو دگران
گل نچينند که من با خس و خارش سازم
وحشى اين دل که عزيزست به هر جا که رود
چندش آرم به سر کويى و خوارش سازم