تا چند به غمخانه حسرت بنشينم
وقتست که با يار به عشرت بنشينم
بى طاقتيم در ره او مى رود از حد
کو صبر که در گوشه طاقت بنشينم
تا چند روم از پى او بند کنيدم
باشد که زمانى به فراغت بنشينم
داغ تو مرا شمع صفت سوخت کجايى
مگذار که با اشک ندامت بنشينم
پامال شدم چند چو وحشى به ره غم
از دست تو بر خاک مذلت بنشينم