شماره ٢٥٢: بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
عذر عتاب گفتن و وعده وصل دادنش
بود جهان جهان فريب از پى جان مضطرب
آمدن و گذشتن و رفتن و ايستادنش
ناز دماند از زمين، فتنه فشاند از هوا
طرز خرام کردن و پا به زمين نهادنش
جذب محبتش کشد، هست بهانه اى و بس
اينهمه تند گشتن و در پى من فتادنش
وحشى اگر چنين بود وضع زمانه بعد ازين
واى بر آن که بايد از مادر دهر زادنش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید