شماره ٢٠١: مگر من بلبلم کز گفتگوى گل زبان بندد

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مگر من بلبلم کز گفتگوى گل زبان بندد
چو گلبن رخت رنگ و بوى خويش از بوستان بندد
گلشن در هم شکفت آن بى مروت بين که مى خواهد
چنين فصلى در بستان به روى دوستان بندد
زبانم مى سرايد قصه اندوه و مى ترسم
که بر هر حرف من بدگو هزاران داستان بندد
خدنگى خورده ام کارى ز شست ناز پرکارى
که از ابرو گشايد تير و تهمت بر کمان بندد
رهى در پيشم افتادست و بيم رهزنى در پى
که چون بر کاروانى تاخت اول دست جان بندد
قبا مى پوشد و خون مى کند افشاندن دستش
معاذالله از آن ساعت که خنجر بر ميان بندد
علاج زخمهاى ظاهرى آيد ز وحشى هم
طبيبى آنچنان خواهم که او زخمى نهان بندد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید