شماره ١٩٨: شوقم گرفت و از در عقلم برون کشيد

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شوقم گرفت و از در عقلم برون کشيد
يکروزه مهر بين که به عشق و جنون کشيد
آن آرزو که دوش نبودش اثر هنوز
بسيار زود بود به اين عشق چون کشيد
فرهاد وضع مجلس شيرين نظاره کرد
برجست و رخت خود به سوى بيستون کشيد
خود را نهفته بود بر اين آستانه عشق
بيرون دويد ناگه و مارا درون کشيد
آن نم که بود قطره شد و قطره جوى آب
وز آب جو گذشت به توفان جنون کشيد
زين مى به جرعه دگر از خود برون رويم
زين بادهاى درد که از ما فزون کشيد
وحشى به خود نکرد چنين خوار خويش را
گر خواريى کشيد ز بخت زبون کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید