شماره ١٥١: هر دلى کز عشق جان شعله اندوزش نبود

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر دلى کز عشق جان شعله اندوزش نبود
گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود
عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد
کار چون افتاد با دل بخت فيروزش نبود
خرمن من بود و خرمن سوز شوخى بود نيز
گرمى خاصى که باشد شعله افروزش نبود
در کمان ناز آن تيرى که من مى خواستم
بود پر ، کش ليک پيکان جگر دوزش نبود
طاقت آورديم چندين سال ازو بيگانگى
آشنايى شد ضرورت تاب يک روزش نبود
آنکه سد مرغ است در دامش اگر وحشى رمد
گو تصور کن که يک مرغ نو آموزش نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید