شماره ١٤٥: دوش در کويى عجب بى لطفيى در کار بود

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش در کويى عجب بى لطفيى در کار بود
تيغ در دست تغافل سخت بى زنهار بود
رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنيم
ديده را ناديده کرد و رفت اين آزار بود
رسم اين مى باشد اى دير آشناى زود سر
آنهمه لاف وفا آخر همين مقدار بود
يارى ظاهر چه کار آيد خوش آن يارى که او
هم به ظاهر يار بود و هم به باطن يار بود
بر نياوردن مروت بود خود انصاف بود
آرزوى خاطرى گردور يک دم دار بود
کرد وحشى شکوه بى التفاتى برطرف
درد سر مى شد و گرنه درد دل بسيار بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید