شماره ٩٣: بردرى ز آمد شد بسيار آزاريم هست

غزلستان :: وحشی بافقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بردرى ز آمد شد بسيار آزاريم هست
گر خدا صبرى دهد انديشه کاريم هست
صبر در مى بندند اما نيستم ايمن ز شوق
خانه پر رخنه کوتاه ديواريم هست
گر شود ناچار و دندان بر جگر بايد نهاد
چاره خود کرده ام جان جگر خواريم هست
کى گريزم از درت اما ز من غافل مباش
گر توام خواهى که بفروشى خريداريم هست
گر چه نايد بنده اى چون من به کار کس ولى
نقش ديوارم وليکن پاى رفتاريم هست
جز در دولتسراى وصل تو هر جا روم
در حسابى هستم و قدرى و مقداريم هست
حرمت من گر ندارى حرمت عشقم بدار
خود اگر هيچم دل و طبع وفا داريم هست
کورى چشم رقيبان زان گلستان اميد
نيست گر دامان پر گل ، چشم پرخاريم هست
وحشى اظهار وفا کردست خون او مريز
ور مدد خواهى به خون ، دست آشنا ياريم هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید