ترک من تيغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدايش که به خون ريختن من برخاست
مى کشيدند ملايک همه چون سرمه به چشم
هر غبارى که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
دود از جان من سوخته خرمن برخاست
وحشى سوخته را بستر سنجاب نمود
هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست