وله نورالله مرقده

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
چو بد کنى و ندانى که : نيک نيست که کردى
معاف باش و گر عاقلى معاف نگردى
ترا به باغ حقيقت چه کار و گلشن معني؟
که فتنه چمن لاله و حديقه دردى
طريق عشق گرفتى و منهزم ز ملامت
تو کز کلوخ حذر مى کني، چه مرد نبردي؟
خبر ز کرده مردان شنيده اى به تواتر
مباش غافل و کارى بکن تو نيز، که مردى
گرت کند هوس روى سرخ، توبه کن از بد
که جز به توبه نشويد کسى ز روى تو زردى
گرفتمت که بکوبم بسى به پتک نصيحت
چه آلت از تو توان ساختن؟ که آهن سردى
تو از دو قطره آب آمدى پديد، وزين پس
چو باد مرگ جهد بر سرت دو دانه گردى
درون دردکشان را ز سوز چاره نباشد
تو هيچ سوز نداري، مگر نه صاحب دردي؟
ز پيش خورد غم خوردنت خداى و تو دايم
در آن هوس که : نويسى حديث خوردم و خوردى
چو کعبتين چه سود ار هزار نقش برآري؟
که همچو مهره بد باز در مششدر نردى
چه مى کنى هوس، اى اوحدي، نصيحت مردم؟
چرا بساط هوى و هوس فرو ننوردي؟
به قول بيهوده کارى برون نمى رود اين جا
ترا چه کار بکس؟ چون تو نيز کار نکردى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید