فى الموعظة و تخلصه فى النعت و المناقب

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
دوش از نسيم گل دم عنبر به من رسيد
وز نافه بوى زلف پيمبر به من رسيد
دل چون ز سر محرم اسرار انس شد
آن سر سر بمهر مستر به من رسيد
وهمم ز ريگ يثرب قربت چو برگذشت
از ناف روضه نافه اذفر به من رسيد
نوري، که در تصرف کس مدخلى نداشت
در صورت روان مصور به من رسيد
دل را به لب رسيد ز غم جان و عاقبت
جان در ميان نهادم و دلبر به من رسيد
از من جدا شد و چو من از من جدا شدم
از ديگران جدا شد و ديگر به من رسيد
برقدم آن قبا، که قدر راست کرده بود
قادر نظر بکرد و مقدر به من رسيد
از دست ساقيي، که از آن دست کس نديد
جامى از آن طهور مطهر به من رسيد
نامم رواست، گر چو خضر، جاودان بود
زيرا که آرزوى سکندر به من رسيد
با من به جنگ بود جهانى و من به لطف
از داورى گذشتم و داور به من رسيد
چون بى سبب خليفه نسب بودم، از قديم
تخت سخن گرفتم و افسر به من رسيد
در قلب گاه نطق چو کردم دلاورى
مير سپاه گشتم و لشکر به من رسيد
هر کس نصيبه اى ز تر و خشک روزگار
برداشتند و اين سخن تر به من رسيد
در صدر نطق حاجب ديوان منم، که من
قانون درست کردم و دفتر به من رسيد
دست خرد چو نقل سخن را نصيب کرد
خصمم گرفت پسته و شکر به من رسيد
غواص بحر فکر منم ورنه از کجا
چندين هزار دانه گوهر به من رسيد؟
با اين پيادگي، که تو بيني، کم از زنم
گر اسب هيچ مرد دلاور به من رسيد
اين نيست جز نتيجه زارى وزانکه من
زورى نيازمودم و بى زر به من رسيد
از اوحدى شنو که: به چل سال پيش ازو
اين بخشش از محمد و حيدر به من رسيد
صد خرمن تمام ببخشيدم از کرم
وز هيچ کس جوي، خجلم، گر به من رسيد
از علت ضلال دلم تن درست شد
بى آنکه هيچ بوى مزور به من رسيد
لوزينه حديثم از آن نغز طعم شد
کز جوز نطق مغز مقشر به من رسيد
سرى که داد ناطقه با اوحدى قرار
از کارگاه نطق مقرر به من رسيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید