وله فى النصيحه

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
روزى قرار و قاعده ما دگر شود
وين باد و بارنامه ز سرها بدر شود
اين جان و تن، که صحبت ديرينه داشتند
از هم جدا شوند و سخن مختصر شود
جاني، که پاک نيست، بماند درين مغاک
روحي، که پاک بود، بر افلاک بر شود
اين قصرهاى خرم و گلزارهاى خوش
در موج خيز حادثه زير و زبر شود
رمزيست اين، که گفتم از احوال اين جهان
باقى به روزگار ترا خود خبر شود
اى دوست کام دل، بنشين و طلب مکن
کين کار مشکلست و به خون جگر شود
خواهى که در ز بحر برآرى و طرفه آنک
يک موى خود ز بحر نخواهى که تر شود
چندان بنه درم، که کند دفع دردسر
چندان منه، که واسطه دردسر شود
در گوش خواجه، ديدم، جز زر نرفت هيچ
ور نيز در شود، سخنى هم به زر شود
مسمارها بنان و درم در زدي، کنون
خواهى که: نيکى تو به عالم سمر شود
اى آنکه ملک خويش به ظالم سپرده اى
بستان، که ملک در سر بيدادگر شود
امروز چون به دست تو دادند تيغ فتح
کارى بکن، که پيش تو فردا سپر شود
آن حاکم ستيزه گر زورمند را
گو: بد مکن، که کار تو از بد بتر شود
از من به پيش قاضى رشوت ستان بگو:
کين شرع احمديت به عدل عمر شود
هان! اى پدر، بدادن پند پسر بکوش
تا باز گويد از تو چو او هم پدر شود
تا زنده اي، برو، ادب آموز بهر نام
کين نفس آدمى به ادب نامور شود
فرزند آدم و پدر و مادر آدمى
کس چون رها کند که به يکبار خر شود؟
يارب، ز شرمسارى کردار خويشتن
هر لحظه عقل در سر افسوس خور شود
تقصيرها که کردم و تشويرها که هست
چون در دل آورم دل من پر خطر شود
جز رحمت تو نيست دلم را وسيلتى
در موقفى که جنى و انسى حشر شود
آن مايه تخم خير نکشتم، که جان من
چون وقت حاجت آيد ازو، بهره ور شود
کارم نه بر وتيره انصاف مى رود
توفيق ده، که کار به نوعى دگر شود
ياران من به من ننمودند عيب من
راهى به من نماي، که عيبم هنر شود
زان آفتاب مايه نوريم ده، که من
سيرى نمى کنم، که هلالم قمر شود
گر بر کنند اهل کمالم نظر به حال
سيمم عيار گيرد و سنگم گهر شود
اين جا گر اعتبار من و شاعران يکيست
اين قصه کى به نزد خرد معتبر شود؟
از کوه خيزد آهن و زر، ليک وقت کار
زر تاج شاه گردد و آهن تبر شود
سر بر کمر زنند حسودان، چو دست من
با شاهدان معنى اندر کمر شود
ده پايه پست کرده ام آهنگ شعر خود
تا فهم آن مگر به دماغ تو در شود
گويند: اوحدى سفرى آرزو نکرد
آرى در آرزوست که: آن خاک در شود
آبيست نيک صافى و خاکيست با صفا
زين آب و خاک کس به کدامين سفر شود؟
تا اين دمم ز مالى و جاهى توقعى
از کس نبود هيچ و کنون هم به سر شود
پيوند دوستى دو ز دستم نمى دهد
ور نه ز پاى تا به سرم بال و پر شود
بسيار شکر دارد ازين منزل اوحدى
تدبير آن مگر به دعاى سحر شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید