شماره ٣٠٩: درين محفل ندارد يمن راحت چشم واکردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
درين محفل ندارد يمن راحت چشم واکردن
پريشانى است مشت خاک را سر بر هواکردن
اگر يکسجده احرام نماز نيستى بندى
قضاى هر دو عالم ميتوان يکجا ادا کردن
مشو مغرور بنيادى که پرواز است تعميرش
زغفلت چند خواهى تکيه بر بال هما کردن
بساط چيده صبح از نفس هم ميخورد بر هم
ندارد آنقدر اجزاى ما را توتيا کردن
رهائى نيست روشن طينتانرا از سيه بختى
که نور و سايه را نتوان به تيغ از هم جدا کردن
مى ميناى آگاهى فنا کيفيتست اينجا
به بنياد خود آتش زد شرار از چشم واکردن
مقام عافيت جز آستان دل نمى باشد
چو حيرت بايدم در خانه آينه جا کردن
تمنا شد دليل من بطوف کعبه فيضى
که از هر نقش پايم ميتوان دست دعا کردن
بعريانى گريبان چاکى از سازم نميخندد
مدوز اى وهم بر پيراهن مجنون قبا کردن
گداز يأس در بارم مکن تکليف اظهارم
شنيدم سرمه است سرمه نتواند صدا کردن
اگر روشن شود (بيدل) خط پرکار تحقيقت
توانى بى تأمل ابتدا را انتها کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید