شماره ٢٩٩: خم قامت نبرد ابرام طبع سخت کوش من

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
خم قامت نبرد ابرام طبع سخت کوش من
گران شد زندگى اما نمى افتد زدوش من
تسلى کشته ام چون موج گوهر ليک زين غافل
که خاکست اينکه مينوشد زبان بحر نوش من
غم عمر تلف گرديده تا کى بايدم خوردن
زهر امروز شامى دارد استقبال دوش من
چنين ديوانه ياد بناگوش که ميباشم
که گوش صبح محشر پنبه دارد از خروش من
گريبان بايدم چون گل دميد از لب گشودنها
زوضع غنچه حرف عافيت نشنيد گوش من
چه ميکردم اگر بى پرده ميکردم تماشايت
ترا در خانه آينه ديدم رفت هوش من
نشاندن نيست آسان همچو موج گوهر از پايم
محيط از سر گذشت آسود تا يکقطره جوش من
برنگى بى زبانم در ادبگاه نگاه او
که گرد سرمه فريادى است از وضع خموش من
قيامت بود اگر خود را چنين آلوده ميديدم
مرا از چشم خود پوشيد فضل عيب پوش من
نميدانم شگفتن تا کجا خرمن کنم (بيدل)
سحر در جيب مى آيد تبسم گلفروش من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید