شماره ٢٩٨: خلقيست غافل اينجا از کشتن و درودن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
خلقيست غافل اينجا از کشتن و درودن
چون خوشهاى گندم صد چشم و يک غنودن
گل کردن حقيقت چندين مجاز جوشاند
بر خويش پردها بست اين نغمه از سرودن
گر نوبهار هستى اين رنگ جلوه دارد
نتوان زد از خجالت گل بر سر نمودن
آن به که همچو طاوس از بيضه برنيائى
چشم هزار دامست در راه پرگشودن
رفع صداع هستى در سجده صندلى داشت
بر عافيت تنيديم آخر زجبهه سودن
گوش از فسانه ما پيش از تميز بربند
حرف زبان شمعيم داغ دل شنودن
ايحرص جبهه وارى عرض حيا نگهدار
تا کى برنگ سوهان سر تا قدم ربودن
سيلاب خانه اينجا تشويش رفت و دربست
غارتگرى ندارد آينه جز زدودن
تحقيق موج بى آب صورت نمى پذيرد
از خويش نيز خاليست آغوش بيتو بودن
بر رشته تعلق چندين مپيچ (بيدل)
جز دردسر ندارد از موى سر فزودن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید