شماره ٢٩٤: حيا را دستگاه خودپسنديهاى طاقت کن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
حيا را دستگاه خودپسنديهاى طاقت کن
عرق در سعى ريز و صرف تعمير خجالت کن
درين بحر آبروئى غير ضبط خود نمى باشد
چو گوهر پاى در دامن کش و سامان عزت کن
ندارد مغز تمکين از خيال ميکشى بگذر
ببوى باده ئى چون پنبه مينا قناعت کن
بمحرومى کشد تا کى گرانخيزى چو مژگانت
تماشا ميرود از ديده چون نظاره سرعت کن
حبابت از شکست آغوش دريا ميکند انشا
غبار عجز اگر بر خويش بالد ناز شوکت کن
علاج چشم خودبين نيست جز مژگان بهم بستن
چو آئينه نمد را پنبه اين داغ کلفت کن
بنوميدى دل از زنگ هوسها پاک ميگردد
گرش صيقل کنى از سودن دست ندامت کن
زمشت خاک غير از سجده کارى برنمى آيد
عبادت کن عبادت کن عبادت کن عبادت کن
دل هر زده اينجا چون تو جانى در بغل دارد
مناز اى بيخبر چندين مروت کن مروت کن
باحسان ريزش ابر کرم موقع نميخواهد
گرفتم قابل رحمت نباشم باز رحمت کن
در اينجا سعى غواص از صدف واميکشد گوهر
توهم بارى دل ما واشگاف او را زيارت کن
سبکروحيست (بيدل) محمل انداز پروازت
فسردن تا بکى با ناله دردى رفاقت کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید