شماره ٢٨٣: چقدر بهار دارد سوى دل نگاه کردن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
چقدر بهار دارد سوى دل نگاه کردن
بخيال قامت يار دو سه سرو آه کردن
کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان
ره سنگ ميگشايد بدل تو راه کردن
زقبول ورد مينديش که مراد سايل اينجا
دم جرأتى است وقف لب عذر خواه کردن
بغرور جاه و شوکت زقضا مباش ايمن
که بتيغ مرگ نتوان سپر از کلاه کردن
زمآل هستى آگه نشدند سرفرازان
که چو شمع بايد آخر زمناره چاه کردن
بجهان عجز و قدرت چه حساب دارد اينها
تو و صد هزار رحمت من و يک گناه کردن
بر صنع بى نيازى چقدر کمال دارد
کف خاک بر گرفتن گل مهر و ماه کردن
بمحيطت او فگنده است عرق تلاش هستى
چو سحاب چند خواهى بهوا شناه کردن
اگر آگه زمهلت مکش انتظار فرصت
همه بيگه است بايد عملت پگاه کردن
زترانهاى عبرت بهمين نوا رسيدم
که در آينه نخواهى به نفس نگاه کردن
زمعاشران چو (بيدل) غم لاله کرد داغم
بچمن نميتوان رفت پى دل سياه کردن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید