شماره ٢٧١: تا بکى چون شمع بايد تاج زر برداشتن

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
تا بکى چون شمع بايد تاج زر برداشتن
چند بهر آبرو آتش بسر برداشتن
چند بايد شد زغفلت مرکز تشنيع خلق
حرف سنگين تا بکى چون گوش کر برداشتن
از حلاوت بگذر اى نى قدردان درد باش
ناله ناپيداست گر خواهى شکر برداشتن
رنگى از عشرت ندارد نوبهار اعتبار
زين چمن بايد چو شبنم چشم تر برداشتن
ناله دردى نمايان از دل صد چاک باش
فيضها دارد سر از جيب سحر برداشتن
پيش دونان چند ريزى آبروى احتياج
از جهان بردار بايد دست اگر برداشتن
نخل هستى از علايق ريشه محکم کرده است
چون نفس ميبايد از يکسو تبر برداشتن
ساز بزم نااميدى پر نزاکت نغمه است
ناله ئى دارم که نتواند اثر برداشتن
اى سپند از يک صدا آخر کجا خواهى رسيد
چون جرس زين جنس بايد بيشتر برداشتن
چشم تا وا کرده ايم از خويش بيرون رفته ايم
شعله ما را قدم برده است سر برداشتن
کلفت احباب ما را زنده زير خاک کرد
بيش ازين نتوان غبار يکدگر برداشتن
بار دنيا کى توان (بيدل) بآسانى کشيد
کوه هم مى نالد از زير کمر برداشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید